البته متاسفانه یاری نیست که دل با او باشد ولی کار هست و زیاد هم هست. سر که چه عرض کنم، تمام سلول های بدنم به کار است اما منظورم اینجا چیز دیگری بود: که من همیشه سرم به کار خودم است و کمی تا قسمتی بی توجه به دیگران و جزییات زندگی شان. نه بخاطر اینکه نسبت به دیگران بی تفاوت باشم یا برایم مهم نباشند، چون کنجکاوی را بی فایده می دانم. چون دانستن جزییات زندگی دیگران هیچ تغییری در زندگی و احول من ایجاد نمی کند، چون وقت و انرژی آدمیزاد محدود است و با ارزش، انباشتن اطلاعات و جزییات بی فایده فقط اتلاف این وقت و انرژی محدود است. بخاطر همین هم هست که معمولا از هیچکس سئوال نمی کنم. اعتقاد دارم اگر کسی بخواهد چیزی را برایم تعریف کند به میل خودش اینکار را می کند و نیازی به پرسیدن نیست.
اگر کسی بگوید فلان چیز را خریده ام می گویم به به مبارک باشد! اگر بگوید کارم را عوض کرده ام تبریک می گویم و آرزو می کنم کارش بهتر و پر رضایت تر، پردرآمدتر و . باشد اما سئوال نمی کنم تا ته و توی کارش را در بیاورم. اگر کسی ازدواج کند تبریک می گویم و برایش آرزوی خوشبختی می کنم، برایم مهم نیست کجا آشنا شده اند، طرف اسمش چیست و مذهبش کدام است (این مورد واقعا ضایع و افتضاح است!) و نمی پرسم دوره نامزدی شان چقدر بوده و .
آدم ها برای من مهم اند، برای من خیلی مهم است آدم ها خوشبخت و خوشحال باشند ولی جزییات این خوشبختی و خوشحالی برایم مهم نیستند. برای خوشحال بودن برای خوشحالی دیگران نیازی به فضولی در کارشان ندارم. به همان نسبت از جزییات زندگی خودم هم حرف نمی زنم. زیاد عکس از خودم منتشر نمی کنم، زیاد از جزییات زندگی ام حرف نمی زنم و اینهم به این دلیل نیست که دوستانم را نزدیک نمی دانم. دلیلش اینست که این جزییات را مهم و قابل نمی دانم تا جایی اعلام کنم. زندگی من، عکس های من و اوقات من فقط برای خانواده ای که درش به دنیا آمده ام مهم اند بطور واقعی. بودن من در این دنیا و خوشی و ناخوشی ام فقط حال و احوال آنها را از اینرو به آن رو می کند. آنها هستند که با خنده ام ریسه می روند و از شنیدن غم صدایم اشک می ریزند.
قرار نیست همه آدم ها مثل هم باشند. من آدم منزوی و تنهایی هستم و توی غار تنهایی خودم زندگی می کنم. قادر هستم در جمع دوستان شب و روز سر کنم و هرگز متوجه نشوند در چه حالی به سر می برم حتی وقتی دلم دارد خون گریه می کند و سرم درگیر مشکلات بزرگ و دردناک اند. اینها خصلت های آدم های منزوی و تودار هستند. آدم های منزوی ااما آدم های بدی نیستند فقط عادت کرده اند توی دنیای خودشان زندگی کنند و آنرا با کس دیگری تقسیم نکنند. نباید آنها را سرزنش کرد و توقع داشت خودشان را "اصلاح" کنند.
خلاصه که از دست آدم های منزوی اطراف تان دلگیر نباشید و فکر نکنید دیگران را دوست ندارند و دیگران برای شان مهم نیستند چون اینطور نیست. حفظ فاصله با دنیای اطراف برای شان فقط یک مکانیسم طبیعی ست که باعث می شود بتوانند هر روز نقش خود را بعنوان یک شهروند فعال و "عادی" ایفا کنند و نیاز دارند در زمان های آزاد باتری های تخلیه شده شان را با انرژی بی پایان سکوت و تنهایی شارژ کنند.
پی نوشت بی ربط به نوشته. یک استاتوس خیلی قشنگ دیدم و دلم نیامد منتشرش نکنم: عکس دو مرد بود که زیر یک چتر زیر باران ایستاده اند و همدیگر را می بوسند و زیر عکس نوشته: تا وقتی که دیدن دو مرد که همدیگر را می بوسند بیشتر از دیدن مردی که زنی را کتک می زند رسوایی به پا می کند، می شود فهمید که این دنیا درست بشو نیست.
درباره این سایت