یکی از بدترین کارهایی که بنظرم می شود در حق آدم ها کرد مسلم فرض کردن شان است. اینکه نفهمیم یا خودمان را به نفهمی بزنیم که مهربانی آدم ها، بودنشان، احوالپرسی شان، توجه شان، کمک شان و . انتخاب آنهاست و برایش انرژی و وقت صرف می کنند نه که کار بهتری برای انجام دادن نداشته باشند. وقتی طرف مقابلم را کسی می یابم که اینها را نمی فهمد عین یک دیو عصبانی می شوم و اخلاقم عین سگ هار می شود. کلی به خودم فشار می آورم که بتوانم مودبانه حرف بزنم و درجا به پاره پوره کردن کسی نرسم. فکر کنم خیلی از آدم های مجرد مثل من دچار این مشکل باشند که اطرافیان فکر می کنند من و شمای نوعی به صرف مجرد بودن و تنهایی لاجرم داریم از میل گوش کردن به حرف های صد من یک غاز دیگران می میریم و چون از تنهایی در حال دق کردن و مردن هستیم دل توی دل مان نیست که نجات دهنده ای که حتما خود خود ایشان هستند از راه برسد و همراه اوقات غم انگیز ما شود. 

سرتان را درد نیاورم، دو هفته است در حال تربیت دو تا آدم بی تربیت هستم که کم و بیش با چنین استدلالی آخر هفته ها - غیر از طول هفته - مزاحم اوقاتم می شوند و فکر می کنند با تلفن های طولانی و وراجی های کسل کننده و تکراری شان بنده را خیلی مشعوف و شاد می کنند. فعلا به این امر بسنده می کنم که تلفن های شان را جواب ندهم و پیغام متنی می فرستم که فلانی، در طول آخر هفته وقت ندارم، در روزهای هفته آینده در موردش صحبت خواهیم کرد. اگر نفهمند باید راست و مستقیم بهشان بگویم که بهیچ عنوان قرار نیست کسی در طول آخر هفته مزاحم اوقات کس دیگری بشود. لعنت بر شیطان! دیروز از فرط عصبانیت نزدیک بود در و دیوار را گاز بگیرم. می دانید از چه چیزی بیشتر عصبانی می شوم؟ از خودم می پرسم آخر آن زندگی ای که یک آدم بالای پنجاه ساله زیسته به کدام درد بی درمانی می خورد وقتی الفبای تربیت و احترام به حریم دیگران را هم یاد نگرفته است در طول اینهمه سال؟ شما را به خدا اگر یک وقتی دیدید توی الفبای اینجور موارد دارم لنگ می زنم حتما یادآوری کنید که بروم یک گور بکنم و تویش دراز بکشم.

بگذریم، ارتباط آدمیزاد با غذا خیلی مقوله وسیع و پیچیده ای ست. مثل هر نوع عشقی، عشق و میل به غذا و خوردنی و نوشیدنی هم به گمانم تکرار نشدنی و بی همتاست. کاملا متقاعد هستم که به تعداد آدم های روی زمین، عشق و رابطه با غذا وجود دارد. ضمنا از رابطه آدم ها با غذا و نوع غذا خوردن شان خیلی چیزها را می شود در مورد شخصیت  و برخی رفتارهای شان فهمید. تا بحال امتحان کرده اید؟ 

به شخصه در عین شکمو بودن، عاشق خوردن بودن، عاشق شیرینی و شکلات بودن، حس سیری ام بیشتر از حس های دیگر می آید تا خوردن. اصلا بدنم به لحاظ جسمی به من امکان پرخوری نمی دهد و به روش خودش حجم اضافی غذا را پس می زند. اما در همان محدوده ممکن هم می دانم که حس سیری را گاهی اوقات - وقتی امکان پذیر است - از حس های دیگر دریافت می کنم و نه از دهان و از طریق خوردن. معمولا وقتی خوشحالم و وقتی کنار کسانی هستم که دوستشان دارم زودتر و با حجم کمتری از غذا احساس سیری می کنم. امروز همانطور که داشتم ناهارم را می خوردم یکدفعه احساس کردم دوست دارم غذایم را لمس کنم، حس کنم چه چیزی دارم می خورم و شروع کردم به خوردن با دست. تجربه خیلی خوبی بود مخصوصا برای کسی مثل من که از چرب و بویناک شدن دستها بیزار است. حتی از حس خرده نانی که نصف می کنم هم احساس عذاب می کنم و باید بلند شوم و دست را بشورم. اما امروز به چشم خود دیدم که چقدر لمس غذایی که می خورم حس رضایت درونی خوبی برایم بهمراه می آورد. دستها را بعدا هم می شود شست، چه اهمیتی دارد چرب شوند و بوی مثلا مرغ بگیرند؟ احساس رضایت عجیبی که امروز بعد از اتمام بشقاب کوچک غذایم تجربه کردم درس جدیدی برایم بهمراه داشت. زیاد شنیده بودم که غذا خوردن در سکوت و بدون حواس پرتی به تلفن و کامپیوتر و تلویزیون و . و با صرف توجه به انچه می خوریم اثرات خوبی دارد اما تجربه اش نکرده بودم. اگر دوست داشتید شما هم امتحان کنید. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

احمدمعروف هارمونی کویر آموزش تکنیک های شطرنج در اصفهان لینک یاب - لینک گروه تلگرام - لینک کانال تلگرام فیروزه | زمرد | یاقوت تاریخ و اساطیر تعمیرات تخصصی موبایل