یکبار یکی از دوستانم گفت: از سالمندان متنفرم! غیر قابل تحملند. آن موقع متعجب ماندم و سئوالی هم نکردم برای دانستن جزییات احتمالی هر ماجرایی که می توانست منجر به این حس شود. بعد زمان گذشت و خودم گرفتار اخلاق های خودخواهانه و غیر قابل تحمل یک آدم سالمند شدم و الان لحظاتی و مواقعی پیش می آید که آن جمله بالا را درون خودم تکرار می کنم. می دانید؟ برخی از این رفتارهای خودخواهانه و فضولانه و پر توقع را حتی از پدر و مادرم هم نمی بینم و بهمین دلیل دیدنشان از یک غریبه برایم به شکل مضاعف ایجاد ناراحتی می کند.

یک خانم سالمند هست که کمی تاقسمتی فکر می کند قرار است من مسئول همراهی و ندیمه اش در دوران پیری هستم. اما خوب در عین حال می خواهد آدم خوبی هم باشد (همه ما در درون خود نیاز داریم خودمان را آدم خوبی محسوب کنیم) بهمین دلیل در عین اینکه خودش خودش را دعوت می کند به خانه من و به روی مبارک نمی آورد که ماه هاست مبتلا به مونونوکلئوز است و هر بار هم علاقه به روبوسی کردن دارد، برای دست خالی نیامدن هم هر از گاهی دسر درست می کند و برایم می آورد. پیش خودش هم فکر نمی کند آدمی مثل من که تنها زندگی می کند و از کله سحر تا بوق شب سر کار است شاید دلش نخواهد مریضی مسری کسی را بگیرد و به حال و روزی بیفتد که احیانا مرگ را ترجیح بدهد به داخل بستر افتادن در تنهایی مطلق. حالا نمی دانم چطور باید به چنین ادمی که با شوهرش سالمندش قهر است و توی خانه حوصله اش سر می رود بفهمانم که صرف اینکه او نیاز به همنشین و هم صحبت دارد دلیل نمی شود با مریضی راه بیفتد و ماچ و بوسه هم بکند. گیری افتاده ایم به خدا!

چند وقت پیش در مورد وفاداری و مقوله خیانت چیزکی نوشته بودم. مصداقش در اطرافم زیاد است و اتفاق چند روز پیش باعث شد یکی از آنها یادم بیفتد. هشت سال پیش و در بهار سال 2011 در شرکتی بعنوان استاژیست شش ماه کار کردم. در آزمایشگاه R&D بودم و مسئول آزمایشگاه  آدم خوبی بود و خیلی چیزها یادم داد. خانمش هم از همکاران همان شرکت بود و بارها در شام های گروهی بین همکاران همگی با هم حضور داشتیم. دوره استاژ من تمام شد و من برای دوره بعدی تخصص در دانشگاه ثبت نام کردم و . هر از گاهی همانطور که دور از انتظار هم نیست این افراد را بطور اتفاقی در سوپرمارکت های شهرم می بینم. این خانواده که دو تا بچه هم دارد در شهر خیلی کوچکی نزدیک به شهر من زندگی می کند و برای خرید به اینجا می آیند که مراکز خرید بزرگی دارد. یادم است که یکی دو بار این همکار سابق را دیدم و همانطور که رسم است موقع سلام و احوالپرسی، روبوسی هم کردیم. چند وقت پیش ایشان همراه فرزندانش بود و موقع سلام کردن یک قدم هم عقب برداشت و برعکس همیشه که خندان و خوشرو بود یک سلام زورکی کرد و بدین نحو متوجه شدم که قضیه بوی گندی دارد که نمی شود آنرا نادیده گرفت. 

یکی از ساده ترین نشانه های بررسی صادق بودن و یکرنگ بودن آدم ها اینست که ببینی در کنار خانواده شان چطور رفتار می کنند، مثل همیشه هستند یا از اینرو به آنرو می شوند. قبول دارم که ممکن است بخاطر ملاحظه سن و سال - بطور مثال - آدم برخی رفتارهایش را کنار برخی افراد کمی تغییر دهد ولی مدل سلام و علیک کردن جزو اینجور موارد نیست و نشان از مسئله دیگری دارد. یعنی این آدم دارد از خانواده اش پنهان کاری می کند و در خانواده اش قرار است کسی دوستی از جنس مخالف نداشته باشد. در این حالت همیشه ترجیح می دهم صورت مسئله را به کل پاک کنم و از خیر دوستی و آشنایی با چنین فردی می گذرم که هم او راحت باشد و هم من. حوصله ندارم از چشم دیگران به عنوان زن مجرد فلان فلان شده ای دیده شوم که کانون گرم (!) خانواده ها را ویران می کند. اینجور وقت ها توی دلم یک Vaffa . جانانه هم حواله چنین کانون گرمی می کنم، جان خودشان! حالا چند روز پیش چه شد؟ نزدیک صندوق پرداخت و در صف کناری ایشان حضور داشت و با اینکه من زودتر او را دیده بودم و مخصوصا نگاهم را به سمت مخالف معطوف کرده بودم، او از صف خودش آمد بیرون و به سمت من آمد، به اسم صدایم زد تا برگردم به سمت او و منهم به اجبار سلام و علیک معمولی و رسمی ای کردم و وقتی دیدم حرکتی می کند به قصد نزدیک شدن و روبوسی، با استفاده از سبد چرخدار خریدم که فاصله و حائل بود سر جای خودم ماندم و برعکس حرکت کوچک و نامحسوسی هم در جهت ایجاد فاصله بیشتر کردم. زنده باد ثبات رفتار و عقیده واقعا!

از دیروز صبح عصب سیاتیکم عصبانی ست و دارد پدرم را در می آورد. در طول روز محلش نگذاشتم ولی شب عملا در حال لنگیدن راه می رفتم. دیروز خیلی هم روز طولانی ای بود. از ساعت پنج صبح تا دوازده شب سرپا بودم و در حال حرکت. درباره گردش با Eataly جداگانه می نویسم اما شب موقع برگشتن دلم می خواست میشد بال بال بزنم بجای راه رفتن. امروز رفتم داروخانه و یک ضد التهاب گرفتم بلکه کمی آرام شود. تازه فردا هم برای ناهار مهمان دارم. 

این مطلب خوب را در مورد درونگراهای موفق خواندم و خیلی خوشم آمد. اگر مایل به خواندنش هستید می توانید اینجا کلیک کنید



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کارترال پاکنویس فاخته پرواز گالری صوتی عرشیا مقالات سئو رسانه خبری ماهان حمل بار به عراق دلـــنـــوشـــتـــه های محــــیــــا آساک اد میخواهید وب سایتتان هک نشود.