آن قسمت پلنگ صورتی را یادتان هست که آنقدر از پله ها بالا و پایین رفته بود که به شکل نیمه جامد/تقریبا مایع در آمده بود و به حالت خزش و سر خوردن جابجا میشد؟ بنده الان همان پلنگ صورتی ام!
عین کارمند کوچولو دارم همه اش شمارش مع می کنم برای هفته آینده و عید پاک که یکشنبه است و فردایش هم تعطیلیم. در ایتالیا روز بعد از عید پاک رسمی دارد مشابه سیزده بدر ما در ایران و اگر هوا بارانی نباشد ملت می روند پیک نیک و بیرون بساط باربکیو راه می اندازند و اینها. من برنامه خاصی ندارم برای تعطیلی ها ولی به شدت نیاز به استراحت دارم و وقت برای مطالعه. یک خروار ریویو و مقاله و تست ریپورت روی دستم مانده اند برای مطالعه و خیلی عقبم. قبلا هم گفته بودم که فرایندم خیلی پیچیده است و دانشش خیلی شناخته شده نیست یا بهتر بگویم، سری ست. کمی نزدیک به دانش هسته ای ست. دیگر خودتان فکر کنید چقدر ساده و پیش پا افتاده است.
توی محوطه شرکت محیط سبز وسیع و درندشتی داریم که عین یک شهر است و داخلش چهار تا شرکت مجزا کنار هم هستند و هر کدام ساختمان های خودشان را دارند. شرکت ما پنج شش مجتمع بزرگ دارد و خیلی خوش خوشانم می شود وقتی بین شان رفت و آمد می کنم و مجبور نیستم تمام ساعات کار در نور مصنوعی و فضای بسته باشم. محیط اطراف هم سر سبز است و پر از گربه ها و خرگوش های بازیگوش و خوشگل، منهم که دلم خجسته است و می خواستم عکس و فیلم بگیرم که یکدفعه شک کردم نکند اجازه عکسبرداری نداریم؟! خوب شد شک کردم اتفاقا! به موقع یاد گشت نظامی ای افتادم که همیشه دور و اطراف می چرخد و به عقلم خطور کرد که خیلی جالب نیست بخاطر خرگوش ها خودم را به دردسر بیندازم. دیروز اتفاقا دقت کردم و دیدم که در همان محوطه ورودی به شرکت یک تابلوی گنده هست با اخطار در مورد ممنوعیت عکس و فیلمبرداری.
ناهارخوری برای تمام شرکت ها مشترک است و صرف ناهار از ساعت یازده و نیم - برای اپراتورها - شروع می شود و تا دو بعد از ظهر ادامه دارد. یک سالن خیلی بزرگ و دلباز است مثل یک رستوران بزرگ و هر روز چهار نوع بشقاب اول (سوپ، برنج و پاستا)، دو جور بشقاب دوم (غذاهای گوشتی)، انواع سبزیجات خام برای سالاد و سبزیجات پخته، میوه خام و پخته، ماست میوه ای، کیک و نان و گریسّینی سرو می شوند. در کنار بشقاب های دوم استیک هم همیشه هست برای کسانی که هیچکدام از این غذاها را نمی پسندند. من چون سیستم گوارشی ام کمی حساس است وقتی کمی به محتویات و نحوه تهیه غذاها شک می کنم یک استیک می گیرم با سبزیجات و کمی میوه و. voilà!
امروز سنیور منجرمان برای صرف کیک خاصی که مخصوص این دوران است دعوتمان کرد. جایتان خالی خیلی خوش گذشت، گذشته از اینکه کیک های خیلی خوب و با کیفیتی خریده بود که از مارک های ارزان سوپرمارکت ها نبودند و از شیرینی فروشی خریده شده بودند، بیشتر جمع دوستانه همکاران را دوست داشتم. دلم برای محیط های اینطوری تنگ شده بود. من این سنیور منجرم را سوپر رییس صدا می کنم و همیشه هم کلی می خندد و می گوید نخیر من سوپر رییس نیستم! خیلی هم دوستش دارم، البته نمی دانم دوست داشتن است یا بیشتر قدرشناسی و احساس وظیفه. ایشان کسی ست که اصرار کرد به همه برای انتخاب من و برایم تعریف کرده اند که در فاصله امضای پیشنهاد و شروع به کارم هر کجا که رفت از من تعریف کرد و خلاصه اینکه در مقابلش خیلی احساس وظیفه می کنم و دوست دارم روزی برسد که از انتخابش عمیقا احساس رضایت کند و ثابت شود من واقعا همانی هستم که انتظار داشته است.
امروز هیجدهم آپریل بود و دقیقا یک ماه شد که اینجا هستم. زمان چقدر سریع می گذرد!
درباره این سایت