صبح شنبه است و با اینکه آسمان خاکستری ست و گرفته، حالم خوب است. خستگی جسمی زیادی دارم، خوابم کم شده و پر از فکر، دائما دارم فکر می کنم کارهایم را چطور سازماندهی کنم. هنوز یک ماه نشده که کار جدیدم را شروع کرده ام و یک عالمه کار عقب افتاده دارم! روزانه بطور متوسط ده ساعت کار می کنم و باز هم کافی نیست اما خدا را شکر آدم های دور و برم را دوست دارم و خستگی فقط مال بدنم است و نه فکر و روحم. از ساعتی که وارد محل کار می شوم تا وقتی خارج می شوم به زحمت متوجه گذر زمان می شوم. ساعت کار بطور رسمی از هشت و نیم صبح است تا پنج بعد از ظهر. من معمولا از ساعت هفت و نیم سر کارم تا شش یا شش و نیم عصر. فقط مواقعی ساعت را نگاه می کنم که باید حواسم به جلسات روز و اجندا باشد و یا وقت ناهار. یک آن حواسم بر می گردد سر جایش و می بینم که خیلی دیر شده و باید برگردم سر خانه و زندگی ام که اینروزها خیلی کم می بینمش.

یک چیز جالب هست در محیط کار من، توی همه محیط های کاری ام، که نمی دانم برای شما هم پیش می آید یا قسمت من است که شروع تمام کارهایم اینطور باشد. توی هر شرکتی که وارد می شوم همیشه یک نفر قبلی بوده است که همه شیفته و واله از او حرف می زنند. یک جورهایی مثل اینست که شما پارتنری داشته باشی و ببینی یکسره دارد از Ex اش حرف می زند. می گویم که، انگار اصلا قسمت من اینست که همیشه سایه سنگین یک نفر قبلی را تحمل کنم. بعد البته زمان می گذرد و این حرف ها کم رنگ تر می شوند. ولی خوب برایم جالب است این داستان که همیشه و هر بار تکرار می شود برایم. 

امروز صبح ساعت گذاشتم که خیلی دیر بیدار نشوم. خواب طولانی برایم خوب نیست و کسل و بی حوصله ام می کند. می خواهم خانه ارواح را که در دست دارم تمام کنم و ببرمش کتابخانه. همان موقع که صبحانه آماده می کردم ماسک صورت هم گذاشتم و در انتظار دم کشیدن چای روی کاناپه دراز کشیدم و کمی کتاب خواندم. خیلی حال خوبی بود. برای منی که روزهای کاری هفته یک جا بند نیستم و دائم در حال بدوبدو این لحظات سکوت و خلوت و س خیلی دلچسب اند. 

در کل تصمیم گرفته ام کمی بیشتر مراقب پوستم باشم، مخصوصا که توی فضای کوره ها غبار گرافیت همه جا پراکنده است و همیشه روی دستها و صورت یک لایه نازک سیاه رنگ دارم (پروسه ای که دنبال می کنم پیرولیز  کربن کوتینگ  است). عصرها وقتی بر می گردم خانه سعی می کنم به خستگی و تنبلی غلبه کنم و صورتم را حتما با شوینده مخصوص بشورم و آب میوه تازه - گریپ فروت و پرتقال با یک نصفه لیمو -  برای خودم بگیرم و آب آن نصفه دیگر لیمو را هم روی صورتم بمالم. باید به بخش دیگری از تنبلی ام هم غلبه کنم و جایی برای نرمش و ورزش پیدا کنم. دیگر نمی شود روی متابولیسم بدن حساب کرد و ماجرا اگر ول شود . آنهم منی که عاشق شکلات و شیرینی هستم. گمانم به همین وضع پیش بروم دیگر از درها هم رد نشوم اما کو اراده و حرکت؟! بهانه خوبی هم دستم هست البته چون صبح ها ساعت شش و نیم از خانه بیرون می روم و شب هفت و نیم بر می گردم. بهانه برای تنبلی دارم آنهم چه جورش!


پی اس. نزدیکی گروه فلان که توش کار میکنم یک سری خانه های روستایی هستند با زمین های زراعتی. توی همین هفته های اول که گذر می کنم از این مسیر یک گربه خوشگل قرمز و پشمالو را شناسایی کردم که دور و اطراف می پلکد و نگرانش هستم یک وقت ماشین ها زیرش نکنند. به سوپروایزرمان که یک آقای خیلی مسن است و عمری ست اینجا کار میکند و خانه اش یکی از همان خانه های روستایی ست گفتم جووانّی اون گربه قرمزه مال توئه؟ از خنده ریسه رفته بود! ظاهرا اولین کسی هستم که در هفته های اول کاری توجهش غیر از محیط کار به گربه های محله هم بوده است. بنظر خودم عجیب نیست البته، این پیشی لعبتی ست برای خودش.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Brandy neveshtehaye roozaneye man Maria طراحي فروشگاه اينترنتي فرکام فروشگاه اینترنتی کالاکده تصمیم کبری Dianna دبستان بهار دانش شهرکرد پیله دَر