رنگ و بوی ادبیات امریکای جنوبی بسیار خاص و قوی ست طوری که گاهی اوقات احساس می کنی داری از یک نویسنده واحد کتاب می خوانی. به زحمت می توانم مثلا فکر کنم یک کتاب را مارکز نوشته و آن یکی را آلنده. آنقدر برخی المان ها درشان مشترک و تکرارشونده اند که سخت بشود بین شان تمیز داد. ممکن است دلیل این موضوع، رد پای  ترجمه آثار هم باشد. ممکن است در متن اصلی که به دست نویسنده نوشته شده هویت متمایز او را بهتر بشود تشخیص داد. در هر صورت شگفت زده شدم از دیدن المان های تکراری "دختر زیبا و غیر زمینی"، "ارتباط با عالم غیب"، "داستان خانواده ثروتمند و مرفه با خانه ای درندشت و بی حساب و کتاب" و . ثروت و زیاده روی هایی را که در رمان های لاتین دیده ام کمتر در ادبیات زبان های دیگر به چشمم خورده اند. 



امروز صبح کتاب را در اشک و آه تمام کردم. صفحات آخر کتاب به شدت احساساتم را رقیق کردند. از جهاتی شخصیت استبان تروئبا خیلی شبیه به پدرم می آمد و بهمین دلیل به شکل خاصی دوستش دارم. مخصوصا شرح و وصف او در دوران پیری، عطوفت و مهربانی اش و از بین رفتن خشم و خشونت همیشگی اش. توصیفش مثل یک شیر و خیلی جزییات دیگر که باعث می شدند موقع خواندن بخش های مربوط به او صورت پدرم را در ذهن داشته باشم. بهمین نسبت شرح سالمندی اش برایم سخت و دردناک بود. 

روایت آلبا (آلبا یعنی سپیده دم) در صفحات آخر کتاب هم بسیار عجیب و شگفت انگیز است، همانطور که خودش می گوید آلبا تصمیم گرفت که ماموریت و هدف زندگی اش نوید زندگی باشد و نه انتقام نسل به نسل. تا اینجا یک شعار تکراری بنظر می رسد ولی در سطرهای آخر متوجه می شویم که حاصل های متعدد در دوران دستگیری اش شکل گیری جنینی ست که در رحم می پرورد و با عشق زیاد در انتظار تولد فرزندش است. تعبیری شگفت انگیز و سرودی نایاب در ستایش از زندگی بخاطر زندگی.

شرح وقایع که برعکس رمان بودن کتاب، در واقعیت اتفاق افتاده اند یادآوری این واقعیت تکراری ولی فراموش شدنی برای همه کله های داغ است که هر جور انقلابی، تحت هر نامی و زیر هر پرچمی، چیزی جز وحشیگری و انتقام جویی نیست. آنهایی که تحت ستم هستند بواقع انسان های خیلی بهتری از ظالمان نیستند، قدرت اگر داشته باشند به مراتب قسی القلب تر خواهند شد و بخاطر همین هم هست که امثال گاندی یا ماندلّا انگشت شمارند در تاریخ. 



بخش های اول کتاب را که می خواندم به یکباره بخاطر آوردم که چندی قبل فیلمی بر مبنای همین کتاب را دیده بودم، نیمه کاره. شخصیت خواهر استبان و کلارا را یادم مانده بود از این فیلم که توسط گلن کلوز و مریل استریپ ماندگار شده بودند. و همان نصفه و نیمه ای که از فیلم به خاطرم می آمد برایم تاکید و تاییدی بود که هیچ فیلمی به گرد پای کتاب نمی رسد. 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نوشته هام دیتاها و آموزش های گزیده amir پارک فایل مدرسه شاد (پرسش مهر) تعمیرات و ریمپ تخصصی ایسیو ECU کامپیوتر خودرو در محل دیگ سنگی تحلیل گفتمان حقوقی "این روی من!!!!"